کشف رمز و راز گویندگی خبر از زبان رضا حسین‌زاده

در ادامه مطلب…

جام جم آنلاین: به احتمال زیاد صدا، تصویر و تیپ ثابت و همیشگی‌اش از سال‌های میانی و ملتهب دهه نوستالژیک و به‌یادماندنی ۶۰ که حال و هوایمان بشدت وطنی بود یادتان مانده است. گوینده خوش‌خبر و مهجوری که از بس جلوی چشم بوده، کمتر خبرش را داریم و به صرافت شناختنش افتاده‌ایم.

کشاندن رضا حسین‌زاده از پشت میز خبر به پای میز مصاحبه کار ساده‌ای نبود. ۴ بار قول و قرارمان با این خبرگوی خبره و خودمانی هر بار یکجانبه و به بهانه‌ای فسخ شد تا باور کنیم «هزار وعده خوبان، یکی وفا نکند!» عاقبت هم با ۱۵ روز تاخیر در حالی که ۳۶ دقیقه از نیمه شب گذشته بود گفت‌وگویمان آغاز شد و حرف‌ها تا نزدیکی سپیده‌دم، گل انداخت آنچنان که یادمان رفت هم او باید اول وقت سر کارش باشد و هم خودمان.

حسین‌زاده که بزنیم به تخته! گرد ۲۶ سال کار بی‌وقفه در قاب بسته، خط و خطوط چهره همیشه جوانش را تغییر نداده است، ۱۴ بهمن ۱۳۴۴ در محله مولوی تهران به دنیا آمده و چون بچه زرنگ و درس‌خوانی بوده، ۲ کلاس یکی کرده و در ۱۶ سالگی دیپلم علوم تجربی گرفته است.

علوم سیاسی را تا پله لیسانس در دانشگاه استانبول ترکیه خوانده و کارشناسی ارشد ژورنالیستی را نیز در مرحله پایان‌نامه، نیمه‌تمام رها کرده است. حسین‌زاده صدای گرم و محکمی دارد که به خوبی از آن استفاده می‌کند؛ صدای گیرایی که باعث شده از ۱۹ سالگی و خیلی زودتر از این ترقی‌های تحصیلی به خبر راه یابد. او که مخاطب را به راحتی در جریان حسی اخبار قرار می‌دهد و ۳ سال پیاپی جوایزی را از جشنواره خبر و برنامه‌های سیاسی ـ که قبل‌تر برگزار می‌شد ـ ارمغان خود کرده، مدعی ابداع سبک گوینده ـ مجری (اجرای خبر)‌ و پایان‌بخشی به عصر گویندگان صورت سنگی نیز هست.

مصاحبه مرد دغدغه‌مند همیشه‌های خبر ۱۴، ۱۹ و ۲۱ را که این‌بار هم حرف​های شنیدنی از حوزه خبر داشت بخوانید تا بدانید در خبر چه خبر است.


من گوینده شدم، رضا حسین‌زاده شهید شد

خبر برای گوینده از اولین لحظه‌ای که صدای تیک‌تاک ساعت استودیو و تالاپ تالاپ قلب خودش را می‌شنوند، خاطره می‌شود، اما معمولا به یادماندنی‌ترین خاطرات مربوط به زمانی است که موفق شوی از مرز شیشه‌ای تلویزیون بگذری و کمی آن سوتر قدم به زندگی مخاطبت بگذاری.

یادم می‌آید ۱۰، ۱۲ سال قبل یکی از همکاران رادیو برایم تعریف کرد استان خراسان شهیدی به نام رضا حسین‌زاده دارد که هر بار عکسش را می‌بینم یاد شما می‌افتم. من هم که برایم جالب بود سری به نشانه حسرت تکان دادم که بابا ما کجا و آنها کجا. خلاصه این گذشت تا یکی دو سال بعد که نامه‌ای از شهرستان قائن (استان خراسان جنوبی)‌ به دستم رسید. وقتی پشت پاکت را که به آدرس سازمان پست شده بود نگاه کردم دیدم نوشته است، فرستنده: مادر شهید رضا حسین‌زاده.

حسابی جا خوردم و بلافاصله یاد آن روز و تعریف همکارم افتادم. نامه را گشودم و با دریایی از مهر و صفا و خلوص مواجه شدم که مرا به خود می‌خواند. مادر این شهید عزیز سال‌ها به هوای جگرگوشه‌اش تمام بخش‌های خبری‌ای را که اجرا می‌کردم با دقت دیده بود؛ انگار فرزند خودش را می‌بیند و حالا در پایان حرف‌های مادرانه‌اش آرزوی دیدار من کمترین را داشت. خیلی منقلب شدم و حیران و خوشحال از سعادتی که نصیم شده بود، پیگیری‌هایم را آغاز کردم و بعد از به دست آوردن آدرس دقیق و یکسری هماهنگی‌ها به اتفاق همسرم راهی بیرجند شدیم. از فرودگاه بیرجند تا قائن را نیز چند ساعتی زمینی طی کردیم تا به منزل این شهید والامقام رسیدیم. مادر شهید که تا آن لحظه باور نمی‌کرد نامه‌اش به دستم رسیده باشد، خیلی خوشحال و ذوق‌زده شد.

سپس به اتفاق بر مزار این شهید شاهد حاضر شدیم. آنجا بود که در کمال تعجب فهمیدم علاوه بر همنام بودن، همسن و سال هم هستیم و جالب‌تر این که همان روزی که من به سازمان آمدم ایشان به شهادت رسیده بود. شهید رضا حسین‌زاده فرزند بزرگ خانواده بود، بنابراین من با افتخار توفیق پیدا کردم که به عنوان پسر بزرگ معنوی و عضو کوچکی از این خانواده در مراسم خواستگاری و عقدکنان خواهر و برادر شهید که در مدت یک ماه اقامت‌مان در قائن برپا شد نیز حضور داشته باشم. خوشبختانه هنوز هم ارتباط من و این عزیزان با نامه و تلفن برقرار است و از ته دل خدا را شکر می‌کنم که وسیله و واسطه شادی دل این مادر شدم، البته بعد از این ماجرا در زندگی خودم هم گشایش‌های مادی و معنوی زیادی اتفاق افتاده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *